(شراب) خواستم گفت : ممنوع است. (آغوش) خواستم گفت: ممنوع است. (بوسه) خواستم گفت: ممنوع است. (نگاه) خواستم گفت: ممنوع است. (نفس) خواستم گفت: ممنوع است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حالا پس از آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه , با یک بطری پر از ((گلاب)) آمده بر سر خاکم و سنگ سرد مزارم را به ((آغوش)) می کشد با هر چه ((بوسه)) و چه ناسزاوار عکسی را که بر مزارم یادگار مانده را ((نگاه)) میکند و در حسرت ((نفس)) های از دست رفته به آرامی اشک میریزد.......